من!
چشمهایت را ببند من برایت لالای میگویم و برای لبانت همیشه دعا میکنم...
من به جای چشمهایت همیشه اشک میریزم و برای لبخندهایت گاه گدار میمیرم...
من برای رسیدن به دستانت تب میکنم و برای دیدن خندهایت خدا خدا میگویم...
لبهایت را ببند تا از سرخی آن کمی به رزها قرض دهم و آنگاه گلبرگها را یکی یکی ببوسم...
دست هایت را به من بسپار تا با آن پلی از رنگین کمان عشق بسازم و آن را به آسمان هدیه کنم...
دلت را به من بده تا با آن به زمستان جان دوباره دهم بعد آن را تا آخر عمر در سینه ام حبس کنم...
سلام دوست عزیز
مرسی از اینکه لطف کردی و من رو به لیستت اضافه کردی.
و ممنون از اینکه به من سر زدی.
امیدوارم بتونم از نظرات شما استفاده کنم.
Best regards
SIR
سلام گلم.خوبی؟؟چه نوشته هها و قالب قشنگی.ممنون خانمی به سر زدی.بوسسسسسسسس
سلام...از اینکه لینک کردی ممنون...
۲ تا متن آخر و خوندم...آدم مرموزی به نظر می رسی...
ولی مطمئنم از نوشتن این حرفا قصدی داری که فقط خودت می دونی و بس....
سلام خیلی خوب بود .موفق باشید
salam nanaz
وبلاگت خیلی قشنگه
موفق باشی