بهونه بی بهونه

شعر ، نامه های عاشقونهِ ادبی ِنامه های که تو نخوندی

بهونه بی بهونه

شعر ، نامه های عاشقونهِ ادبی ِنامه های که تو نخوندی

راز نام تو

راز نام تو

من دختری را میشناسم که چون آسمان لاجوردی داشته باشد میگوید همین بس است و از این سرزمین لایتناهی بیش از یک وجب خاک چیزی نمی طلبد. من یک پروانه رادیده ام که وقتی راز ترکیب چشمهای لاهوتی تو را شنید خودسوزی کرد. من از پیری شنیدم که در بین تمام کلماتی که هستندو واژگانی که گمشدندو ابیاتی که نوشته نشدندو شاعرانی که شعرهایشان را فراموش کردند راز نام تو هست ومن در پشت تمام خاطراتم نام تو را پیدا کردم.از حرمت راز نام تو؛بین عطرو نفس پیمان ناگسستنی افتاد و آنگاه من با بی حیایی تمام در دفترم نوشتم 

بی عطر نفس هایت میمیرم