بهونه بی بهونه

شعر ، نامه های عاشقونهِ ادبی ِنامه های که تو نخوندی

بهونه بی بهونه

شعر ، نامه های عاشقونهِ ادبی ِنامه های که تو نخوندی

وسوسۀ یک بوسه

 

 

love

وسوسۀ  یک بوسه

 

یه نویسنده یه خالقی بود

شروع کرد نوشتن زندگی خوب

توی اون یه آدمو یه حوا بود

آخه نویسندۀ ما جز خدا نبود

الانه قرن چنه نمیدونم

کی نویسندۀ غمه نمیدونم

به خودم میگم که این آخریشه

آخرین بوسه ای که بهت میدم

ولی  وسوسه بازم دلمو ربود

منو برد به گذشته های خیلی دور

توی وسوسه ای که با آدم بود

همون سیبی که اونو از بهشت روند

همونی که خدا به خاطرش اونو زندونی کرد

توی دست نوشته های روزگار پوچ

زندگی که واسۀ ما خوب بود

آخه توش یه روز ما رو به هم رسوند

بیچاره اونای که اسیر شدن

توی دست نوشته های بینشون

شایدم خدا قلمشو داد به زمین

آخه اون شده خالق همین

آدما همدیگرو دوست ندارن

واسه هم از شیرینی غصه میگن

اما چشمای تو یه چیز دیگن

آخه تو فرشته ای اونا بدن

من تو رو فقط واسه خودم می خوام

اونقده دوسش دارم اونکه تو روبه بنده داد

فکر کنم وقتی روزگارزندگیمو نوشت

هواسش پرت بود آخه خیلی خوب نوشت

من که باید میشدم کابوس غم

حالا اسم من شده رویای شب

کاش میشد چشماتوهرگز ندید

که واسه ندیدنش نشم مریض

هر دفه میگم که این آخریشه

آخرین بوسه ای که بهت میدم

اما اون نگا مثل وسوسه ان

شایدم تو شیطونی بلای من

تو لبات خیلی قشنگه عزیزم

مثل سیبی که شدش وسوسۀ غم

 

وقتی همیشه در منی

 

 

وقتی همیشه در منی

 

نامه هایمان را میبینندو

حسمان را انکار میکنند

چگونه شکستن سکوت ساکت مرا

در پشت نگاه متولد شده ی توببینند؟؟؟

هنگامی که جسارت سکوتمان را نمیبینند!

وقتی اشکهایمان را نمی بینندو

سخنانمان را نمیشنوند

چگونه وقتی در سکوت فریاد میکشیم

تقلایمان را ببینند؟؟؟

آنها چگونه طپش قلب را

در پشت پرده پوست ببینند؟؟

وقتی آشکارا میگویم عاشقیم

عشقمان را کودکانه میپندارندو میخندند!!؟؟؟

وقتی کنارم نیستی و میگویند جدا باید بمانیم

من چگونه بپذیرم از تو جدا باشم

وقتی همیشه در منی

اگه خریت خوب بودِ دو

اگه خریت خوب بودِ دو

این فصل بازم زمستونه،این ماه بازم بهمنه، این روز بازم هیجدهمه ومن....

هنوز دارم واسه یه اسم ناشناس شعر میگم....

این سال هشتادوشیشه، این ماه تولدمه، این روزمن نوزده ساله میشم

 و من هنوز میخوام عاشق بشم.....

دوباره نمیخوام بگم این روزو این ماه، میخوام  بگم بازم دلم گرفته... کسیم نفهمیده تو کی بودی... کسی هم نمیفهمه چرا واست گریه میکنم؟؟؟؟ امروزمیخوام بگم اگه خریت خوب بود.... ولی ... دیگه نمیگم... چون بودمو؛ حالا میخوام بگم...

بی خیال کلاغای که از بالای سرم رد شدنو من گفتم کاش خبرش از تو باشه. داد زدمو گفتم خوش خبر باشی کلاغ. بی خیال خوابای که دیدمو وقتی بیدار شدم گفتم کاش تعبیرش تو باشی. بی خیال فالای که گرفتمو گفتم شاید تو فالم بگه آینده مال من میشی. بی خیال نزرای که کردم که تو یه روز پیدا بشی. بی خیاله پیش دعا نویس رفتنو دعا معا کردن، بی خیال اشکای که تو دوریت ریختمو بی خیاله تولدم

 من تو رو میخوام...

بهونۀ بی بهونه

بهونۀ بی بهونه

 

نرو عزیزم…. تو که میدونی من بی چشمات میمیرم !

نرو قشنگم…. نفس کشیدنم بی تو برام سخته!

 نرو بهونۀ بی بهونه زندگی بی تو هرگز نمیگیزره ...نرو که رفتنت برام خیلی سخته.

میگی کاش میشد چشمارو بست و واقعا عاشق شد! چرا وقتی عاشق شدم دعا کردم کاش گرفتارت نشده بودم ؟ چرا وقتی کنارتمو دستات تو دستم ،بازم دلم برات تنگ میشه؟

 عزیزم ....چرا لحظلۀ خداحافظی چشام پر از اشکه ؟ چرا اسمت که میاد انگار پا برهنه دارم تو بهشت میدوم؟

 چطور عطر تنت دیونم میکنه؟! نمیشناسمت، اما دلم برات خیلی تنگ میشه؛ من کجا عاشقت شدم که خودم نفهمیدم .....

من مردم .....

من مردم .....

در مکانی که وسعتش یک رویاست

من و جنگ افکارم

که از کوچکترین سوراخ ذهنم فرار کردند

تو و آن لحظه تلخ

که در آن چشمهایت را تا ابد میبندی

عکس های ما و طناب دار

که واصل بین من و توست

در آن اتاق مبهم و طوفان زده

کسی مرا آرام فریاد میکشد

کسی که شیطنت انگیز تو را میخواند

و مرا از درون بهم میریزد

کسی با تمسخر میگوید:

سهم تو از بودنش جدایست

سهم تو در زندگی تنهایست

 و آرام میخندد ....

اولین گره طناب را

بیاد سهم مرده ام میزنم

و کسی آرام و متین میگوید

سهم تو یادت نیست؟

سهم تو یک روز بارانیست

گره ی اول را

 در یاد سهم روزهای با تو بودن باز میکنم

و صدا

باز فریاد کنان میگوید:

سهم تو تنهاسیت

سهم تو تنهاسیت....

ذهن من در جنگ است

دست من در گره کند

بغض خفته ای مرا میشکند

این صدا ها میسوزاند از سرم تا جگرم

سقف اتاق بلند

یک طناب دار؛ آماده

قلب من در طبش

ذهنم هنوز در جنگ دو فکر دیوانه

در درونم یکی فریاد زنان میگوید:

سهم تو تنهایست

دیگری میگوید:

سهم تو سرشار از زیبایست..

روی چهار پایه

 و طنابی که به دور گردنم میچرخد

عکس تو از دستم می افتد

 تو در آن مرا نگاه میکنی

و با تبسمی عجیب میخندی

 در ذهنم

در بین این همه غوغا

به دنبال آرزوهایم میگردم

در درونم یک نفر میگوید : ...

آرزویت مرده.....

 بغض خفته ام بیدار میشود

 و چشمهایم از اشک خیس

همه چیز آماده

چهار پایه بی چهار پایه

ده نفس تا مرگم فاصله است....

لبانم میجنبد وصدا میسازد

تند تند میگوید:...

سهم من حس قشنگ عشق است

سهم من آن روز پایزیست ؛

که دو چشم شیدا صدایم میکرد

سهم من یک دنیا خاطره بود

همۀ هستی من در خود اوست

 سهم من رفتن اوست

سهم من صدای مواج یه مرد

که در آخرین نفس گفت :

 (( دوستت میدارم.... ))

دهمین نفس گذشت

من مردم......

 

پوچ

پوچ

من تو را در یک باغچه اقاقیا
در یک دنیا خاطره
که هنوز خاطره نشده اند
در یک کوچه فریاد
من تو را در صدای قلب جنینی
شاید،

اشکهای یتیمی پیدا کردم
نبض صدای مواج تو را
به گلایه های به اشد مجازات محکوم شده گره میزنم
من تو را با بی خیالی باد،
و قلب نگاه مرده
محک میزنم
تو شرمساری را از قاصدک های له شده دزدیدی،
یا حقایق فراموش شده!!!!
اما من....

تو را در آخرین آرزوی یک عاشق
 در تقلای بی اثر یک تلاش
در شعرهایم
پشت گیومه ها
و کاماهای در انتظار
شاید در پشت نقطه های همین شعر
گم کردم
بعد از گم شدنت هر شب
من وستاره ها
و سوسوی افکار
که از کوچکترین سوراخ فکر فرار کردند
به تو فکر میکنیم
و من

بیاد لبخند های مردۀ لبت
بیاد آخرین حرفهای نگفته یمان
که بینمان نشستند اما گفته نشدند
اشک میریزم
تو کجای زندگیم
در کدام پیچ خاطره گم شدی
که هنوز
در پایان این شعر پیدا نشدی...
رویا...


رویا

سلام بهونه قشنگم ..... شاعر بی بهونت هنوزم بی بهونه هست... کاش کنارم بودی.... آخه من برات بی قرارم...... کاش پیشم بودی...........
ببخشید که دیر اپیدم......
واسه اولین بار یه داستان کوتاه نوشتم به اسم (رویا دیونه دیونه ها آخر دنیا بهت رسید) گذاشتمش تویه نوشته های پیشین... بخونیدش فکر کنم قشنگه ... قصه داستانش جدیده...... به این صورت که یه رویا، یه خیال، توی ذهن یه انسانه داره رشد میکنه ...اون آدم، عاشق اونیه که تو ذهنشه... عاشقه اون رویای تویه ذهنشه.....اون رویایه توی ذهن هم عاشق آدمه شده ..... آدم نمیدونه رویای تویه ذهنش واقعی واما...... باید تا آخر داستانو بخونی یه کوچولو طولانیه اما از خوندنش پشیمون نمیشید....

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوب.......یه مدت نوشتم که چرا عاشق نمیییشم جواب نگرفتم که هیچ تازه نا امید ترم شدم....

یه نفر از درد عشق ناامیده یکی هم مثل من...........

خوب.... نوشته قانون خیانت خیلی بازتاب داشت. خیلی طرفتار پیدا کرد که من از این بابت خیلی خوشحالم........

تازه یه نظریه جدید پیدا کردم...... تمام زیبای عشق تو نرسیدنشه.... جالبه نه!!!!! عشق اولین کاری هست که تمام زیبایش تویه اینه که یا بهش نرسی یا به سختی برسی..... قشنگیش تویه اشکای هست که یه هرزگاهی میریزی ....تویه اینه که به خاطرش به درگاه خدا التماس کنی..... خیلی زیباست اگه تو تنها ترین لحظاتت بدونی یه نفر داره بهت فکر میکنه

آهای آدمای عاشق........اگه بدونی عشق چه حس قشنگی داره هیچ وقت نمیگی کاش عاشق نشده بودم!!!!!

مرگ بی مقدمۀ بهانه ها

مرگ بی مقدمۀ بهانه ها

در لحظات سخت دلتنگی،در روزهای سرد بی ترانگی، بهترین لحظاتم با تو گذشت... زیبای عجیبی است با تو جاودانه شدن و با عطر نفسهایت زندگی کردن... صدای باد را از لابه لای درختان میچینم و با آن آهنگ وحشت بی تو مردن را میسازم. بعد از آن نامه های که نخواندی را به جای تو میخوانم،آنگاه تو تمام خاطراتم را پر میکنی و من بی آنکه تو را بشناسم دوستت خواهم داشت.

 میخواهم آنقدر دوستت داشته باشم که قلبت برای کسی نتپد، آنقدر با اشک و بوسه برایت ترانه بسازم که دیگر نه اشکی برای من بماند و نه هیچ ترانه ای ساخته شود. میخواهم دلم برای تو مثل رود بلند، مثل   اقیانوس بزرگ و مثل آسمانها جای داشته باشد.

 کاش میشد بی عطر نفسهایت زنده ماند.... میشد زندگی را از نو آغاز کرد و بی دلیل به زندگی امیدوار شد...

 کاش نزدیکم بودی!!! تا عاشقانه برایت شعر تولد پروانۀ تازه از پیله در آمده را بخوانم....

 اگر تو کوچۀ خاطرات را پیدا میکری، میفهمیدی در سراسر زندگیم با من بودی بی آنکه بدانی .....

چه میشد در چشمهای نازت باران میشدم!!!! کاش مرحم دردهایم نبودی، آنوقت شاید فراموشی تو آسان تر از روزهای دلتنگی بهانه ای میشد

بهانۀ قشنگم بعد از تو هیچ چیز برایم مهم نیست حتی مرگ بی مقدمۀ بهانه ها

سلام

سلام یه مشکلی هست من چرا عاشق نمیشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه جدا میگم من رویا با این همه احساس با این همه شعر

و نامه های عاشقونه عاشق نیستم

 چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 من..... شما به طلسم اعتقاد دارید؟؟؟؟؟

من نداشتم ولی الان یه مدتی هست که معتقدم ...

 من دوست دارم ؟؟؟؟شاید داشتم!!! خوب من نمیدونم تو

منو دوست داری یا نه ؟نمیدونم از من خوشت میاد یا نه؟

همیشه به خودم میگفتم برات مهم این باشه که تو دوسش داری ولی.......

تا کی انتظار تا کی انکار چیزی که معلوم نیست هست یا نه.

اولین کسی که تصمیم گرفتم جای تو بزارمش هم اخلاق در

اومدین انکار کردم که تو اصلا به من فکر نمیکنی. خیلی بی

بهونه از هم خوشمون نیومد. نفر بعدی گوشیش مثل تو بود

بازم انکار و بی اراده جدای...نفر سوم همون موقع تو خودتو

بهم نشون دادی شاید تو خواب شاید واقعا کنارم بودی اما بازم

قصه های قبلی تکرار شد آره من تو طلسم تو گیر کردم تو منو

طلسم کردی تو!!!!

تو بهونه ی بی بهونه منه بی بهونه رو طلسم کردی

 نه میزاری زندگی کنم نه با من زندگی میکنی .................................

بی خیال به خیال هرچی دورو برمونه....

یه روز که رفتار آدمای اطرافم واقعا کثیف بود شروع کردم به

نوشتن یه چیزی که من فقط مینوشتم اولش اسمش

قانون عشق بود اما این اصلا اسم قشنگی نبود

 پس اسمشو گذاشتم قانون خیانت .....

تصمیم گرفتم با کمک بعضی از دوستای خوبم ....

این نوشته رو ترویج بدیم شاید مدعیای عاشق گاهی شک

کنن که شاید عشقشون بیشتر خیانته تا عشق.....

 سایتی که توی اون قانون خیانت معرفی شده به این نام هستن

 

http://raoof-v86.blogsky.com/

 

http://rue.blogsky.com/

 

http://www.doroghcity.blogsky.com/