مرگ بی مقدمۀ بهانه ها

مرگ بی مقدمۀ بهانه ها

در لحظات سخت دلتنگی،در روزهای سرد بی ترانگی، بهترین لحظاتم با تو گذشت... زیبای عجیبی است با تو جاودانه شدن و با عطر نفسهایت زندگی کردن... صدای باد را از لابه لای درختان میچینم و با آن آهنگ وحشت بی تو مردن را میسازم. بعد از آن نامه های که نخواندی را به جای تو میخوانم،آنگاه تو تمام خاطراتم را پر میکنی و من بی آنکه تو را بشناسم دوستت خواهم داشت.

 میخواهم آنقدر دوستت داشته باشم که قلبت برای کسی نتپد، آنقدر با اشک و بوسه برایت ترانه بسازم که دیگر نه اشکی برای من بماند و نه هیچ ترانه ای ساخته شود. میخواهم دلم برای تو مثل رود بلند، مثل   اقیانوس بزرگ و مثل آسمانها جای داشته باشد.

 کاش میشد بی عطر نفسهایت زنده ماند.... میشد زندگی را از نو آغاز کرد و بی دلیل به زندگی امیدوار شد...

 کاش نزدیکم بودی!!! تا عاشقانه برایت شعر تولد پروانۀ تازه از پیله در آمده را بخوانم....

 اگر تو کوچۀ خاطرات را پیدا میکری، میفهمیدی در سراسر زندگیم با من بودی بی آنکه بدانی .....

چه میشد در چشمهای نازت باران میشدم!!!! کاش مرحم دردهایم نبودی، آنوقت شاید فراموشی تو آسان تر از روزهای دلتنگی بهانه ای میشد

بهانۀ قشنگم بعد از تو هیچ چیز برایم مهم نیست حتی مرگ بی مقدمۀ بهانه ها