خاطرات مرده
یه عاشق تنها کنار ساحل ایستاده چشماشو میبنده برای یه لحظه به وسعت یه بوسه به عقب برمیگرده به لحظه ای که تو کنارش بودی روی لبهای خستش جای بوسه های تو خشکیده چشماشو باز میکنه موج دریا پاهاشو بوسه باران میکنن پلکهای سنگینش دوباره روی هم میفتن و واسه یه لحظه به وسعت یه عشق به عقب برمیگرده یه نفر با نگاهش توی تموم وجودش لونه کرده یه حس مثل همونی که با دیدن تو توی تنش دوید دوباره جریان پیدا کرده زربان قلبش تند شده یه حسی مثل عشق. چشمای خستش دوباره باز میشن دریا صداش میکنه حالا دریا تا پاهاش بالا اومده خاطره ها رهاش نمیکنن چشماشو میبنده و به وسعت یه لحظۀ ناب به عقب برمیگرده به لحظه ای که دستاشو گرفتی و گفتی دوسش داری پلکای خیسشو به امید اینکه هر چی اتفاق افتاده یه رویاست باز میکنه اشک تمام صورت عاشق تنها رو خیس کرده تفکراتش دوباره بهم ریخت حالا دریا تا کمرش بالا اومده یه نیرو چشماشو دوباره میبنده و به وسعت یه رویا به عقب برمیگرده چشماش تو چشمای دریای تو گره خورده بهت میگه اگه بری میمیرم میخندی توی گوش عاشق میگی عزیزم طنین اون کلمه اونقدر واضح بود انگار نزدیکشی عاشق چشماشو به امید شنیدن دوبارۀ اون کلمه دیگه باز نکرد و به وسعت مرگ امید به عقب برگشت همون روزی که تو رفتی حالا دریا با همۀ عاشق بودنش با تمام آبی بودنش همون کاری رو باهاش کرد که تو کردی تو رفتی روح عاشق رو بردی دریا جسمشو برد امروز عاشق با تمام خاطرات مردش روی ساحلی افتاده که یه روز تو با یه لبخند اسم خودتو با عاشق توی یه قلب نوشتی عکس اون خاطره تو دستشه اما چشماش واسه همیشه بستس آخه گفته بود بعد تو میمیره
هیچ کس برای شکست خوردن نقشه نمیکشد بلکه این نقشه است که اگر اشتباه کشیده شود به شکست میانجامد