پوچ
من تو را در یک باغچه اقاقیا
در یک دنیا خاطره
که هنوز خاطره نشده اند
در یک کوچه فریاد
من تو را در صدای قلب جنینی
شاید،
اشکهای یتیمی پیدا کردم
نبض صدای مواج تو را
به گلایه های به اشد مجازات محکوم شده گره میزنم
من تو را با بی خیالی باد،
و قلب نگاه مرده
محک میزنم
تو شرمساری را از قاصدک های له شده دزدیدی،
یا حقایق فراموش شده!!!!
اما من....
تو را در آخرین آرزوی یک عاشق
در تقلای بی اثر یک تلاش
در شعرهایم
پشت گیومه ها
و کاماهای در انتظار
شاید در پشت نقطه های همین شعر
گم کردم
بعد از گم شدنت هر شب
من وستاره ها
و سوسوی افکار
که از کوچکترین سوراخ فکر فرار کردند
به تو فکر میکنیم
و من
بیاد لبخند های مردۀ لبت
بیاد آخرین حرفهای نگفته یمان
که بینمان نشستند اما گفته نشدند
اشک میریزم
تو کجای زندگیم
در کدام پیچ خاطره گم شدی
که هنوز
در پایان این شعر پیدا نشدی...
رویا...