یه نویسنده یه خالقی بود
شروع کرد نوشتن زندگی خوب
توی اون یه آدمو یه حوا بود
آخه نویسندۀ ما جز خدا نبود
الانه قرن چنه نمیدونم
کی نویسندۀ غمه نمیدونم
به خودم میگم که این آخریشه
آخرین بوسه ای که بهت میدم
ولی وسوسه بازم دلمو ربود
منو برد به گذشته های خیلی دور
توی وسوسه ای که با آدم بود
همون سیبی که اونو از بهشت روند
همونی که خدا به خاطرش اونو زندونی کرد
توی دست نوشته های روزگار پوچ
زندگی که واسۀ ما خوب بود
آخه توش یه روز ما رو به هم رسوند
بیچاره اونای که اسیر شدن
توی دست نوشته های بینشون
شایدم خدا قلمشو داد به زمین
آخه اون شده خالق همین
آدما همدیگرو دوست ندارن
واسه هم از شیرینی غصه میگن
اما چشمای تو یه چیز دیگن
آخه تو فرشته ای اونا بدن
من تو رو فقط واسه خودم می خوام
اونقده دوسش دارم اونکه تو روبه بنده داد
فکر کنم وقتی روزگارزندگیمو نوشت
هواسش پرت بود آخه خیلی خوب نوشت
من که باید میشدم کابوس غم
حالا اسم من شده رویای شب
کاش میشد چشماتوهرگز ندید
که واسه ندیدنش نشم مریض
هر دفه میگم که این آخریشه
آخرین بوسه ای که بهت میدم
اما اون نگا مثل وسوسه ان
شایدم تو شیطونی بلای من
تو لبات خیلی قشنگه عزیزم
مثل سیبی که شدش وسوسۀ غم
پیش ازآمدن تو آبی آرام اجازه جاری شدن را ندارد
شقایق عاشق عید است و منتظر
آسمان غمگین است و چشم براه
پیش از آمدن تو قلبها بی ستاره و تنها....
غروب بی افق و سپیده دم بی نور....
فاصله ها مبهم و رویاها حقیقتی تلخ...
عشق احساسی غریب است وبهار بی مفهوم و پوچ.
پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه
وچراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید
پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم
و تو در راهی آرام و بی وقفه
اکنون به برکت آمدن توست...
که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم
نشسته ام به انتظاری شیرین تر از هر شاخه نباتی . همین
با عرض سلام و خسته نباشید وبلاگ بسیار زیبایی دارید اگر تمایل به تبادل لینک هستید وبلاگ منو با عنوان (بهترین سایت دانلود رایگان ) تو وبلاگتون قرار بدین و به من اطلاع بدین تا شما رو لینک کنم.
http://www.p10.blogsky.com
سلام دوست عزیز
شما هم وبلاگ زیبایی داری
موفق باشی
سلام
به ادم من بگویید که حوای او هنوز در انتظار وسوسه های عاشقی است
وسوسه ؟!؟!!؟
شاید چیزی که همیشه هست
یک وسوسه اما ، وسوسه ی
تنها یک بوسه ....
تنها یک نگاه ...
تنها یک حضور ....
تنها یک .....
...
و برای من
تنها یک رویا ...
رویایی که هیچ گاه قادر به لمسش نبودم
کسی چه می دونه
شاید هم همین نتونستن باعث شد خاص بشه
باعث شد تا اوج ابر ها بره
تا آغوش خدا
باعث شد پاک و نورانی باشه
باعث شد بخشی از ملکوت بشه
....
یادمه بهم می گفت
انجام کاری که می تونی و آرزو شو داشتی قشنگه
اما
اگه بتونی و انجام ندی قشنگ تره
...
و هست
ایمان دارم که هست
همین انجام ندادنه که متفاوتش می کنه
که باعث می شه هرگز از یادم نره
---------------------------
اوه
دوباره یاد گذشته افتادم
دوباره دلم گرفت
دوباره دلم تنگ شد
و دوباره ودوباره
-----------------------------
شاد باشی
http://the-melody-of-love.blogsky.com/
http://just-melody.blogsky.com/